ظهور در فرهنگ شیعه به چه معناست؟

مکتب تشیّع و هویت وجودى شیعه به وجود امام حىّ، حضرت حجة بن الحسن علیه السلام زنده مى‏باشد

در مکتب تشیّع ظهور ولایت بر نفس انسان داراى ارزش و اعتبار است نه صرف ظهور ظاهرى و صورى امام علیه‏السّلام. آنچه که در روایات از حضرات معصومین علیهم‏السّلام بر آن تأکید و اصرار شده است مسأله انتظار و تهیّؤ روحى و آمادگى براى ادراک ظهور است. بدون تحصیل آمادگى روحى و وصول به مرحله انقیاد و تعبّد و اطاعت محض از ولىّ زمان، ظهور او چه فائده‏اى براى ما دارد؟ مگر ظهور او از ظهور پیامبر اکرم مهمتر است؟ و دیدیم که مردم زمان رسول اکرم با آن حضرت چه کردند و پس از او چه جنایتى بر ذریّه او وارد آوردند! و چگونه حقّ رسالت را ادا کردند و پاداش پیامبر را پرداخت نمودند!

بلى آنچه که مسلّم است از مسأله ظهور آنست که حکومت، حکومت عدل و انصاف خواهد شد و کسى جرأت تعدّى و تجاوز به حریم دیگرى را نخواهد داشت. و همه در هر مرحله‏اى که هستند بدون هیچ رادع و مانعى به آن فعلیّت و نقطه اختیار و انتخاب خود خواهند رسید. و امّا اینکه با ظهور آن حضرت همه به مرتبه کمال مى‏رسند و چه بخواهند یا نخواهند جهات مفقوده در وجود آنان متحقّق و استعدادات به فعلیّت برسد، این خلاف عدل الهى و مغایر با موازین عالم تربیت و تشریع است و چنین مسأله‏اى واقع نخواهد شد.

منتهى اصلًا مکتب امام صادق علیه‏السّلام و مکتب تشیّع بر این اساس نیست که مردم را در لحظات ظاهرى نفسانى متوقّف کند و حرکت آنها را به سوى کمال بگیرد و جلوى رشد آنها را به سوى کمال بگیرد. اگر فرض کنید که امام صادق علیه‏السلام بفرماید: در سنه فلان، ماه فلان، روز فلان، قطعاً امام زمان علیه‏السّلام، مهدى ما، ظهور خواهد کرد. این افرادى که الآن فرض بکنید که در هشتصد سال پیش هستند، هفتصد سال پیش هستند، این افراد به چه امیدى زنده‏اند؟ مى‏گویند: ما که آن زمان را درک نمى‏کنیم. الآن فرض کنید که من باب مثال فرض مى‏کنیم که حضرت رسول، رسول خاتم، این رسولِ آخرین پیامبر نبود. بعد از دو هزار سال فرض بکنید که رسالت آن حضرت یک پیغمبر دیگرى، در رأس دو هزار سال مى‏آمد که آن پیغمبر، پیغمبر خاتم بود. حالا ما که بین این پیغمبر و بین آن پیغمبر هستیم که امید براى دیدن و رؤیت و لقاء آن پیغمبر بعدى را که نداریم. باید چه کار بکنیم؟ یا باید در حال یأس زندگى خود را به همین کیفیت سپرى کنیم. ما که قادر نیستیم، ما که لایق نیستیم، ما که نمى‏دانیم آن موقعیت و زمان پیغمبر چه خواهد شد، ما که درک نمى‏کنیم ما که از فیض حضور او محروم هستیم، پس بنابراین عبادات ما چه فایده‏اى دارد؟ به یه همین وجوب و حُرمت ظاهرى اکتفا مى‏کنیم و دیگر نسبت به تعالى و نسبت به آینده خود ناامید مى‏شویم. طبعاً طبع بشر همین است، طبع انسان همین است.- مى‏گویند انسان به امید زنده است- مگر یک افراد خاصّى که عرض کردم از نقطه نظر ظاهر عبور کرده باشند و دیگر ظهور ظاهرى براى آنها تفاوتى نداشته باشد و آن ظهور حقیقى و آن ظهور معنوى آنها را به آن نقطه اشباع و آن نقطه اقناع مى‏رساند. اینها افراد معدودى هستند. اینها چه هستند؟ داراى یأس مى‏شوند، یعنى نود درصد مردم، نود و نه درصد مردم با این گونه اخبار دچار یأس‏. مى‏شوند. یعنى مردم به آن موقعیت خود اکتفا نمى‏کنند، قانع نیستند، حالا آن موقعیت فعلى خود را انجام ندادند، نسبت به تکالیفى که در آن تکالیف قطعاً احساس اطّلاع و علم و یقین دارند آن تکالیف را رها مى‏کنند، فقط به امید آینده سپرى مى‏کنند